Lilypie Third Birthday tickers
دوستان اگه در دیدن عکسها با مشکل مواجهین پیشنهاد میشه فعلا از ف-ی-ل-ت-ر شکن یا vpn استفاده بفرمایید.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

یادم باشد که...


یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند،نه آن گونه که می خواهم باشند.

يادم باشد که هرگز خود را از دريچه نگاه ديگران ننگرم، که من اگر خود با خويشتن آشتي نکنم هيچ شخصي نمي‌تواند مرا با خود آشتي دهد.

يادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم، چراکه شخصي که با خود مهربان نيست نمي تواند با ديگران مهربان باشد.

عمري با حسرت و اندوه زيستن نه براي خود فايده‌اي دارد و نه براي ديگران.بايد اوج گرفت تا بتوانيم آنچه را که آموخته‌ايم با ديگران نيز قسمت کنيم.

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،... رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایتان رنگارنگ...
نوروز مبــــــــــــــــــــــارک...

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

14 ماهگي

يه خاطره كوچولو...
تو اين يه سال اخير زندگي ما پر از لحظه هاي خاص بوده.پر از اولينها.اولين باري كه هانا اين كارو كرد...اولين باري كه هانا اون طوري شد...اولين باري كه هانا سفر رفت...خلاصه كلي تو زندگي اول شديم اين چند وقت!
اين بار هم بعد از ظهر جمعه همين هفته بود كه دري به تخته خورد و ما همگي تونستيم بعد ناهار يه چرتي بزنيم.يعني هم هاناي نازداره خانوممون افتخار داد كه بخوابه و هم مهمتر اينكه تلفن خونه و موبايل باباييمون زنگ نخورد.وقتي هم كه بيدار شديم تنها چيزي كه اون لحظه بهمون مي چسبيد بدون شك يه چايي ترك گنده و پدر و مادردار بود!راستي يادم رفت كه بگم بابايي ناهار واسمون كباب برگ مخصوص همراه با كته تهيه و ارائه فرموده بودن . با كلي تعريف و تمجيد از دستپختشون...خلاصه چايي ها رو كه ريختم يهو چشمم افتاد به فنجونا كه براي اولين بار سه تا بودن كنار هم.اين يعني اولين چايي سه نفره خانواده ما.چه آرامش قشنگي.باز هم يه اتفاق اولين ديگه...به نظرم خاطره اش ثبت شدني بود.پس دوربينمو آوردم و...
از سري خاطرات اولين ها:

اينجا هم گوشه عزلت و امنيت(!a cosy place)هانا ست كه تازه كشف شده و با هيچ كجاي دنيا هم عوضش نميكنه. ماهيت:گوني برنج كه هانا بس كه روش نشسته اونو به شكل صندلي در آورده.
مكان:آشپزخونه-جنب اجاق گاز!
زمان:وقتي كه ماماني داره آشپزي ميكنه يا كلا تو آشپزخونه ميپلكه!

این عکس زيري هم مربوط به همون کابینتی میشه که در اختیار هانا خانم گذاشتیم تا باهاش حال کنه.کم کم هانا طبقه هاشو کند و گذاشت زمین.و بعد هم تصمیم گرفت یه سواری از کابینته بگیره خلاصه...

قيافه فاتحانه هانا:

و اما عادت جديد هانا!وقتي ميبينه برنامه اي كه ما داريم نگاه ميكنيم خوش آيند ذوق مبارك ايشون نيست بدو ميره سراغ كنترل و كانال رو عوض ميكنه...اينجا هم وقتي ديد تلوزيون برفكي شد و انگار ظاهرا سوتي داده دستپاچه شد وكنترل رو انداخت زمين و سعي كرد اشتباهشو با انگولك كردن DVD Player جبران كنه خلاصه...خوشم مياد كه خودش ميفهمه خرابكاري كرده!
فيگور حق به جانب هانا براي عوض كردن كانال.باباجون چقدر بگم من اين سريال رو...دوست...نــــــدارم!



توجه كنين كه بعد اين همه شيطوني و شخم زدن خونه زندگي چقدر مظلوم و آروم خوابيده بچه ام.آخه آدم چي بگه!
راستي 14ماهه شدي گل من.هورا...مباركــــــــــــــه...

خلاشـــــــــه كه مامي بژار يه چرت كوشولو بژنم بيدار شم هنوس واشت خيلي نخشه ها كشيدم...!