Lilypie Third Birthday tickers
دوستان اگه در دیدن عکسها با مشکل مواجهین پیشنهاد میشه فعلا از ف-ی-ل-ت-ر شکن یا vpn استفاده بفرمایید.

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

HANNA'S FAVORITES


These are a few of my little darling's beloved objects,styles and properties,as I 've discovered. Ha haaa


Hanna's favorite sleep position


Hanna's favorite fruit(her favorite meal is unknown yet


Hanna's favorite button



Hanna's favorite vehicle


Hanna's the first favorite toy


Hanna's recently favorite toys


Hanna's favorite shoes(as a sign of DA.. DAAAR...) lol


Hanna's favorite pet

Hanna's favorite seat



And also Hanna's favorite song
تولد تولد تولدت مبارک... (اندی)
آره امشب شب شادی و شوره...شب عشق و شب جشن و سروره...
امشب آسمون پر از ستاره است... ماه خوشگل من میون اونه...
امشب همه جمعن توی خونه... گل روی دامنت گلهای پونه...
عطر تن تو عطر بهاره... چقدر دوست دارم خدا می دونه...
چقدر دوست دارم خدا می دوووووووونه...


۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

برای مادرم...


دیروز وقتی دخترم برای اولین بار لبهای قشنگش رو روهم فشرد و گفت "ماما" انگار همه دنیا برای من شد.انگار همه خستگی هام با همون کلمه جادویی رفت.با خودم گفتم یعنی منو صدا زد...؟ یعنی با من بود...؟ سالها خودم این کلمه رو تکرار کرده بودم اما هیچ وقت دلم با شنیدنش نلرزیده بود.شاید هم روزی خودم با گفتن همین کلمه به مادرم احساس مشابهی داده بودم بدون اینکه بفهمم چه کردم.و حالا زمان دوباره تکرار شده...به نظرم مادر بودن عجب حس پیچیده ایه که هر روز انگار تازه کشفش کرده باشی.خیلی خوشحالم.خیلی.این آغاز یه ارتباط تازه است بین دنیای من و دنیای هانا.زنده باد همه پیوندهای مادرانه و دخترانه!

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

دو کلمه حرف حساب از زبون خودم!


سلام! به استحضار همه دوستان می رسونم که من الان دیگه یه هانای یک ساله ام.واسه همین دیگه تصمیم گرفتم بعضی وقتا خودم واسه وبلاگم بنویسم و نظر بدم!خوب مگه من چیم از مامانیم کمتره آخه.تازه شیرین زبونتر هم که هستم!

همین دو روز پیش که رفتم واکسن یک سالگی بزنم ،بعدش یه خانمی اومد زورکی قد و وزنم رو گرفت و گفت:
هانا خانوم ما الان 10کیلو وزن داره و 78 سانتیمتر قدشه.تو دلم به خودم گفتم ماشالا...ماشالا به خودم...و به مامانی گفتم(البته به دلایلی فعلا با اشاره بهش فهموندم!) اگه خیال کردی من قراره یه دخمل تپل مپل بشم برات...باید به اطلاع جنابعالی برسونم که از اصلا هم از این خبرا نیست.همین که منحنی قدم رو خط نرماله برو خداتو شکر کن بابااااااااااا...بله که بلدم لفظ قلم هم صحبت کنم!

عوضش ببین چه خوشگل برات راه میرم و بدو بدو میکنم...دس دسی می کنم و وقتی برام آهنگ میزاری نانای نانای میکنم برات...

وقتی می خوایم خداحافظی کنیم آبروتونو می خرم و قشنی قشنی یه پیچ خوشگل به دستم میدم .یعنی بای بای ...

4 تا دندون دارم و 2 تا دندون دیگه هم که دارم در میارم...دیگه چی از جونم می خواین آخه؟یادتونه روز تولد بابایی واستون اولین دندونمو کادو دادم وگفتم بابایی جونم تولدت مبارک! دوتایی هی نگاه به نیش دندون کوچولوم کردین و کلی کیف کردین...
یادتونه...؟یادتونه...؟!!!بازم از محاسنم بگم؟


و اینا هم چند تا عکس از روز واقعی یک ساله شدنم



ای وای تاج پرنسسیم داره میفته.مامی کمک...



خوب بالاخره باید می فهمیدم خاله بنفشه ام چطور کیکی واسم پخته یا نه؟!



مثل یه موش کوچولو گوشه کیکمو سوراخ کردم و مثل گنجیشک شروع کردم به نوک زدن!


و به این ترتیب یک ساله شدنم رو به مامانی و بابایی و همه دست اندرکاران بزرگ کردن من تبریک گفته وبه همگی خشته نباشی و خدا قوت میگم!

ارادتمند:HANNA