Lilypie Third Birthday tickers
دوستان اگه در دیدن عکسها با مشکل مواجهین پیشنهاد میشه فعلا از ف-ی-ل-ت-ر شکن یا vpn استفاده بفرمایید.

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

هانـــــــــا،ملكه سرزمين برفها


شيرين عسل من،شما پارسال صبح يكي از اولين روزهاي زمستون بدنيا اومدي.هوا سرد بود و ريز ريز داشت برف ميباريد واون روز شما ملكه سرزمين برفي قلبمون شدي.وقتي كه از بيمارستان آورديمت خونه محكم محكم پوشونديمت تا خدايي نكرده سردت نشه.

تو ماشين وقتي براي اولين بار به خونه ات اومدي


اما امسال...زمستون دوباره اومده و شما اول بار برف زمستوني رو از نزديك ديدي و لمسش كردي...
يه روز هم مامان جون برات يه آدم برفي كوچولو درست كرد و تو سيني گذاشت و آورد محضر گل باقالي خانوم...

اون دوتا چوب نازك كناري هم مثلا دستهاي آدم برفيه...


هانا-آدم برفي-چرتكه!

ماماني شما رو تو كالسكه گذاشت و برد لابلاي برفها.چه قيافه اي هم گرفته بودي.معلوم بود حسابي خوشت اومده...

حسابي پوشوندمت و زديم توي برفها

يك فيگور زمستاني

روزاي تعطيل هم چند باري با بابايي رفتيم گردش و برفهاي روي كوهها رو تماشا كرديم.تا مي زاشتيمت زمين دوست داشتي فرار كني توي برفها...

از دست تو دختر شيطون بلا...واي بگيرينش...


ماماني بالاخره گيرت انداخت!



و طبيعت مه آلود اطراف شهر

ماماني 99 تا زمستون و تابستون ديگه برات آرزو ميكنه...يكي از ديگري قشنگتر باشه و توي همشون دختر گل من شاد و خندان باشه.ايشالا

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

توانايي هاي هانا در ( 1+12 ) ماهگي!

ســـــــــــــــــــــلام.من الان يه هاناي 13 ماهه ام.باور كنين... اينم عكس پاي سيبي كه ماماني براي 13 ماهگيم پخته بود.خودمم ازش ميل كردما.خوب چيزي بود.

ميدونين من تو اين مدت خيلي كارا ياد گرفتم.خيلي بهتر از ماه قبل راه ميرم و كلا چهار دست و پا رفتن رو بي خيالش شدم.كابينهاي خونمون رو بررسي ميكنم تا مطمئن شم چيزي تو خونه كم و كسر نباشه.همه كارهاي سخت خونه به عهده منه ديگه!بس كه اين كارو دوست داشتم آخرش ماماني يه كابينت كوچولو برام خالي كرد و داد به من.خودم هر روز ميرم باز و بسته اش ميكنم و زير و روش ميكنم.همش با خودم ميگم: هانايي باشه!كوچيك هم كه باشه عوضش مال خودته ديگه.اختيارش رو داري!...ببينين ايناهاش.

ديگه چيكاراااااا ميكنم؟...آهان.بعد از يكي دو باري كه "ماما" گفتم ديدم نوچ بابا گفتن هم آسونتره هم خودمونيم ديگههههه بابايي رو خيليييي دوست دارم آخه.پس ماما گفتن رو هم فعلا بي خيال شدم.ولي تا صداي آيفون رو ميشنوم شستم خبر دار ميشه كه بعله باباييم اومده و بابا گويان! مي دوام به طرف در.آخ كه چه كيفي داره بابايي تا ميرسه آدمو تا اون بالا بالاها ميبره...


غير از اين "دردر"-"باي باي"-"جسسسس"-"دو"- "بههههه..."(منظورم همون بنفشه است) هم ميگم...
كارايي كه ميكنم:موقع رفتن باي باي ميكنم...ناز ميكنم...بوس ميكنم...لي لي حوضك بازي ميكنم...قايم موشك بلدم...گل يا پوچ هم بلدم...واکرمو سوار میشم...سي دي پلير روشن ميكنم تا آهنگ تولد بخونه....خودم مي تونم از رو مبل و تخت بالا و پايين برم.حتي وقتايي كه مامانم حواسش نيست از رو صندلي غذا ميپرم و رو ميزش ميشينم.همش ايكي ثانيه ميكشه بابا آسووووووونه.

راستي مامانم اون روزي كه از رو تخت افتادم و اوفي شدم و گريه كردم برام يه كشتي خريد كه من خيلي دوسش دارم.البته فعلا اسباب بازيشو خريده ها! خلاصه كه كشتيم دايره داره.. مربع و چهارگوش و ستاره هم داره...وقتي دگمه اش رو ميزم برام مي خونه sailing…sailing… الان فعلا دارم آموزش هاي لازم رو ميبينم تا شكلها رو عوضي عوضي نچينم.آخه من هنوز خيلي كوچولوام خوب...چه انتظارا دارين شما
تـــــــــازه خودم كتاب هم بلدم بخونم.تازه اونم از نوع ديجيتالي و قصه گــــــــــــــــــــــــــــــو!


ديگه...ديگه...آهان...6 تا هم دندون دارم.4 تا پايين 2 تا گنده اش رو هم بالا !واي از روزي كه ماماني بهم غذاي سفت ميده كه مجبور ميشم بجوام. بابايي همش نگام ميكنه و بهم ميخنده. هي اداي منو در مياره... اه! صبر كن بابايــــــــــــي پير بشي ايشالا...به هم ميرسيــــــــــــــــــــم!(نوشته شده توسط افكار هاناي شيطون بلا)