ما دو روز مونده به سال تحویل طبق قرار قبلی رفتیم به سمت باکو.من و بابایی،مامانم و خواهرم و هزار تا البته هانا خانمم.که به خاطر ایشون و اینکه زیاد اذیتش نکرده باشیم ترجیح دادیم با ماشین خودمون بریم.از بعضی دتایلهای کوچیک که بگذریم سفر خیلی خوبی بود و سال خوبی رو شروع کردیم. مثل انتظار5-6 ساعته تو مرز زمینی در یک شب سرد که مسببش هم سیل هجومی هموطنای عزیزمون بود که هر سال مشتاقانه تر از سال قبل ترجیح میدن تعطیلاتشون رو دور از وطن بگذرونن و آذربایجانی های عزیزی که با طمانینه و بدون هیچ عجله ای در حال گرفتن حرمت از ایرانیها بودند(حرمت معادل کلمه زیر میزی ماست)!
بقیه توضیحات روخیلی مختصرکنار عکسها نوشتم تا کمتر خسته کننده باشه.
اول از همه عکس از یه 7سین مختصر سفری .اگه با ذره بین نگاه شه هر هفتهاش موجوده به خدا.
وقتی هانا در نمایشگاه محلی در کنار دختر آذربایجانی سمبلی از بهار می شود!
دورنمایی از شهر و بلوار اصلی مشرف به دریا .گرفته شده از بالای برج قلعه دختر(قیز قالاسی )
چشم انداز و view شهری از طبقه 13 آپارتمانی که اونجا ساکن بودیم.گوشه ای ازساختمان حکومتی وزیبای Dom Soviet هم دیده میشه
باز هم Dom Soviet در نورپردازی شب
و این هم آق بابای خوش تیپ
پیاده گذر تارگوا (Targova) ،منطقه محبوب توریستهای خصوصا ایرانی به لحاظ خرید!
بدو بدوی هانا در پارک ساحلی بلوار.
دردونه کماکان مشغول شیطنت در پارک...
خانواده دریک شب سرد و باصفا!
cheers...
به حق چیزای ندیده و نشنیده!چرا صورتش این شکلیه؟چرا موهاش قرمزه آخه؟!!
برای هانا اوقات خوش و سرگرمی کم نبود...
yakalarsaaam mooch mooch
و بعد از چند روز پر جنب و جوش به یه خواب حســـــــــــابی احتیاج پیدا میکنه
هانا سال بسیارخوب و پر موفقیتی برای همه دوستهای خوبش آرزو میکنه.بـــــــــــوس...