شيرين عسل من،شما پارسال صبح يكي از اولين روزهاي زمستون بدنيا اومدي.هوا سرد بود و ريز ريز داشت برف ميباريد واون روز شما ملكه سرزمين برفي قلبمون شدي.وقتي كه از بيمارستان آورديمت خونه محكم محكم پوشونديمت تا خدايي نكرده سردت نشه.
تو ماشين وقتي براي اولين بار به خونه ات اومدي
اما امسال...زمستون دوباره اومده و شما اول بار برف زمستوني رو از نزديك ديدي و لمسش كردي...
يه روز هم مامان جون برات يه آدم برفي كوچولو درست كرد و تو سيني گذاشت و آورد محضر گل باقالي خانوم...
يه روز هم مامان جون برات يه آدم برفي كوچولو درست كرد و تو سيني گذاشت و آورد محضر گل باقالي خانوم...
اون دوتا چوب نازك كناري هم مثلا دستهاي آدم برفيه...
هانا-آدم برفي-چرتكه!
ماماني شما رو تو كالسكه گذاشت و برد لابلاي برفها.چه قيافه اي هم گرفته بودي.معلوم بود حسابي خوشت اومده...
حسابي پوشوندمت و زديم توي برفها
يك فيگور زمستاني
روزاي تعطيل هم چند باري با بابايي رفتيم گردش و برفهاي روي كوهها رو تماشا كرديم.تا مي زاشتيمت زمين دوست داشتي فرار كني توي برفها...
از دست تو دختر شيطون بلا...واي بگيرينش...
ماماني بالاخره گيرت انداخت!
و طبيعت مه آلود اطراف شهر
ماماني 99 تا زمستون و تابستون ديگه برات آرزو ميكنه...يكي از ديگري قشنگتر باشه و توي همشون دختر گل من شاد و خندان باشه.ايشالا