۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه
سلام به همگی
سلام!
بالاخره این گل دختر ما زیر سایه این خاله خانومی صاحب وبلاگ هم شد.از اونجایی که دیگه تا اولین سالگرد تولد دخملیمون راهی نمونده شاید اینو یه کادوی تولد از طرف خاله قبول کنیم.خوب بالاخره همت کرده دیگه!
نمی دونم مطلب رو از کجا باید شروع کنم.شروع همیشه سخته.از خاطرات شیرین یا از روزای شیطونی و بدخلقیاش...از گریه هاش یا خنده هاش... از کارایی که میکنه یا نمیکنه...
من همه سعیم رو می کنم لحظه های زندگی دختر گلم رو اینجا ثبت کنم .این یه امانته تا وقتی که خودش بزرگ شه و بتونه بخونه و بنویسه و نظر بده...ایشالا. امیدوارم خدا هم وقت و قوت اینو بهم بده که بتونم با وجود این نینیه شیطون بلا بیام و چراغ اینجا رو همیشه روشن نگه دارم.
می خوام برای شروع از آرشیو عکسای هانا کمک بگیرم و چند تا عکس از همون موقع که خییییلی خیلی کوچیک بود تا امروز بزارم.این برای خودم هم جالبه.
نمی دونم مطلب رو از کجا باید شروع کنم.شروع همیشه سخته.از خاطرات شیرین یا از روزای شیطونی و بدخلقیاش...از گریه هاش یا خنده هاش... از کارایی که میکنه یا نمیکنه...
من همه سعیم رو می کنم لحظه های زندگی دختر گلم رو اینجا ثبت کنم .این یه امانته تا وقتی که خودش بزرگ شه و بتونه بخونه و بنویسه و نظر بده...ایشالا. امیدوارم خدا هم وقت و قوت اینو بهم بده که بتونم با وجود این نینیه شیطون بلا بیام و چراغ اینجا رو همیشه روشن نگه دارم.
می خوام برای شروع از آرشیو عکسای هانا کمک بگیرم و چند تا عکس از همون موقع که خییییلی خیلی کوچیک بود تا امروز بزارم.این برای خودم هم جالبه.
هانا گلم از همون روزی که بدنیا اومد...تا امروز...
first day of life
1st month
2nd month
3rd month
4th month
5th month
6th month
7th month
8th month
9th month
and... 10th month
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
هانا وارد دنیای سایبر می شود
امروزهانای قند عسلم رو با یه دنیای مجازی آشنا کردم.می دونم که حالا حالاها نباید به امید مامانیش نشست .البته مامانی شما همه تلاشش واسه خاطر تو یکی یه دونه دردونه اشه و واسه همینه که سرش شلوغه وبه خیلی کارا نمیرسه و... خلاصه اینکه داستانها خواهی داشت با این دنیای شلوغ و پر سر و صدا هانای خاله.مامانی جون دیگه از این به بعد زحمت آپ کردن وبلاگم با شما...
اشتراک در:
پستها (Atom)